(0) کالا
هیچ محصولی در سبد خرید شما وجود ندارد.
    بسته
    فیلترها
    تنظیمات
    جستجو

    درسی به یادماندنی از دونده ای که آخر شد!

    در سال 1968 مسابقات المپیک در شهر مکزیکوسیتی برگزار شد. در آن سال مسابقه دوی مارتن یکی از شگفت انگیزترین مسابقات دو در جهان بود. دوی ماراتن در تمام المپیک ها مورد توجه همگان است و مدال طلایش گل سر سبد مدال های المپیک به حساب می آید.

    کیلومتر آخر مسابقه بود، دوندگان رقابت حساس و نزدیکی با هم داشتند، نفس های آن ها به شماره افتاده بود؛ زیرا آنها 42 کیلومتر و 195 متر مسافت را دویده بودند.

    دوندگان همچنان با گام های بلند و منظم پیش می رفتند.

    چقدر این استقامت زیبا بود. هر بیننده ای دلش می خواست که این اندازه استقامت و توان داشته باشند.

    دوندگانٰ قسمت آخر جاده را طی کردند و یکی پس از دیگری وارد استادیوم شدند. استادیوم مملو از تماشاچی بود و جمعیت با وارد شدن دوندگان شروع به تشویق می کردند.

    رقابت نفس گیر شده بود و دونده شماره ... چند قدمی جلوتر از بقیه بود.

    دونده ها تلاش میکردند تا زود تر به خط پایان برسند و بالاخره دونده شماره ... نوار خط پایان را پاره کرد.

    استادیوم سراپا تشویق شد.

    فلاش دوربین های خبرنگاران لحظه ای امان نمی داد.

    دونده های بعدی یکی یکی از خط پایان گذشتند و بعضی هاشان بلافاصلا بعد از عبور از خط پایان چند قدم جلوتر از شدت خستگی روی زمین ولو می شدند.

    اسامی و زمان های به دست آمده نفرات برتر از بلندگو ها اعلام شد.

    نفر اول با زمان دوساعت و ... در همین حال دوندگان دیگر از راه رسیدند و از خط پایان گذشتند. در طول مسابقه دوربین ها بار ها نفراتی را نشان دادند که از ادامه مسابقه منصرف شدند و از مسیر مسابقه بیرون آمدند.

    به نظر میرسید که آخرین نفر هم از خط پایان رد شده است. داوران و مسئولین برگزاری می روند تا علائم مربوط به مسابقه ماراتن و خط پایان را جمع آوری کنند جمعیت هم آرام آرام استادیوم را ترک میکرد اما....

    بلندگوی استادیوم به داوران اعلام می کند که خط پایان را ترک نکنند، گزارش رسیده که هنوز یک دونده دیگر باقی مانده است.

    همه سرجای خود برمیگردند و انتظار رسیدن نفر آخر را می کشند.

    دوربین های مستقر در طول جاده تصویر او را به استادیوم مخابره میکنند.

    از روی شماره پیراهن اسم او را میابند "جان استفن آکواری" است.

    دونده سیاه پوست اهل تانزانیا، که ظاهرا برایش مشکلی پیش آمده، لنگ می زند و پایش بانداژ شده است. 20 کیلومتر تا خط پایان فاصله داشت و احتمال این که از ادامه مسیر منصرف شود زیاد بود.

    نفس نفس میزد احساس درد در چهره اش نمایان بود.

    لنگ لنگان و آرام می آمد ولی دست بردار نبود.

    چند لحظه مکس کرد و دوباره راه افتاد. چند نفر دور او را می گیرند تا از ادامه مسابقه منصرفش کنند ولی او با دست آنها را کنار میزند و به راه خود ادامه میدهد.

    داوران طبق مقررات حق ندارند قبل از عبور نفر آخر از خط پایان محل مسابقه را ترک کنند. جمعیت هم همان طور منتظر است و محل مسابقه را با وجود اعلام نتلایج ترک نمی کند. "جان" هنوز مسیر مسابقه را ترک نکرده و با جدیت مسیر را ادامه می دهد. خبرنگاران بخش های مختلف وارد استادیوم شده اند و جمعیت هم به جای اینکه کم شود زیادتر می شود.

    "جان استفن" با دست های گره کرده و دندان های به هم فشرده و لنگ لنگان، اما استوار، همچنان به حرکت خود به سوی خط پایان ادامه میدهد او هنوز چند کیلومتری با خط پایان فاصله دارد.

    آیا او میتواند مسیر را به پایان برساند؟

    خورشید در مکزیکوسیتی غروب می کند و هوا رو به تاریکی می رود.

    بعد از گذشت مدتی طولانی، آخرین شرکت کننده دوی ماراتن به استادیوم نزدیک می شود.

    با ورود او به استادیوم جمعیت از جا برمی خیزد چند نفر در گوشه ای از استادیوم شروع به تشویق می کنند و بعد انگار از آن نقطه موجی از کف زدن حرکت می کند و تمام استادیوم را فرا می گیرد.

    نمی دانی چه غوغایی برپا می شود.

    40 یا 50 متر بیشتر تا خط پایان نمانده، او نفس زنان می ایستد و خم می شود و دستش را روی ساق پاهایش می گذارد، پلک هایش را فشار میدهد نفس می گیرد و دوباره با سرعت بیشتری شروع به حرکت می کند.

    شدت کف زدن جمعیت لحظه به لحظه بیشتر می شود.

    خبرنگاران در خط پایان تجمع کرده اند.

    وقتی نفرات اول از خط پایان گذشتند استادیوم اینقدر شور و هیجان نداشت.

    نزدیک و نزدیک تر می شود و از خط پایان عبور می کند.

    خبرنگاران به سوی او هجوم می برند.

    نور پی در پی فلاش ها استادیوم را روشن کرده انگار نه انگار که دیگر شب شده بود.

    مربیان حوله ای بر دوشش می اندازند او که دیگر توان ایستادن ندارد، می افتد.

    آن شب مکزیکوسیتی و شاید تمام جهان از شوق حماسه "جان" ، تا صبح نخوابیدند.

    » جهانیان از او درس بزرگی آموختند و آن اصالت حرکت، مستقل از نتیجه بود. او یک لحظه به این فکر نکرد که نفر آخر است. به این فکر نکرد که برای پیشگیری از تحمل نگاه تحقیرآمیز دیگران به خاطر آخر بودن میدان را خالی کند. او تصمیم گرفته بود که این مسیر را طی کند، اصالت تصمیم او و استقامتش در اجرای تصمیمش باعث شد تا جهانینان به ارزش جدید توجه کنند. ارزشی که احترامی تحسین برانگیز به دنبال داشت.

    فردای مسابقه مشخص شد که جان از همان شروع مسابقه به زمین خورده و به شدت آسیب دیده است.

    او در پاسخگویی به سوال خبرنگار که پرسیده بود چرا با آن وضع و در حالی که نفر آخر بودید از ادامه مسابقه منصرف نشدید؟ ابتدا فقط گفت: برای شما قابل درک نیست!

    و بعد در برابر اصرار خبرنگار ادامه داد: مردم کشورم مرا 5000 مایل تا مکزیکوسیتی نفرستاده اند که فقط مسابقه را شروع کنم، مرا فرستاده اند که آن را به پایان برسانم.

    داستان "جان استفن آکواری" از آن پس در میان تمام ورزشکاران سینه به سینه نقل شد.

    حالا آیا یادتان هستن که نفر اول برنده مدال طلای همان مسابقه چه کسی بود؟

    یک اراده قوی بر همه چیز حتی بر زمان غالب می آید. هنگامی که قصد انجام کاری را دارید باید درهای تردید را به طور کامل ببندید.

    نظر خود را وارد نمایید.